دوبیتی در وصف پدر

دوبیتی در وصف پدر

دوبیتی در وصف پدر ، شعر در وصف پدر و مادر از مولانا + دکلمه در سوگ پدر

دوبیتی در وصف پدر ، شعر در وصف پدر و مادر از مولانا + دکلمه در سوگ پدر همگی در سایت پارسی زی .امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

دوبیتی در وصف پدر

پدر دستات برام گهواره بودن

چشات مثل چراغ خونه من

بجز تو از همه دنیا بریدم

کسی رو مثل تو عاشق ندیدم

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی در وصف پدر و مادر

می رود آن سوی دنیا که پدر پرواز کرد

می رود دنبال آن جانانه ای که بی دلیل پرواز کرد

ای پدر ای بهترین آهنگ زیبای غزل

ای پدر ای سرزمین پاکی وعشق زحل

دوبیتی در وصف پدر فوت شده

سالی گذشت و ما همه محزون آن شبیم

کز داغ جانگداز فراقت به سر زدیم

پدر به وسعت بیکران دریای مهر تو

در خون نشسته و در غم شناوریم

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی در وصف پدر از دست رفته

پدر نوری پدر عشقی پدر دریای ایمانی

ولی گویا پدر جانم کجا باید تو را یابم

پدر دردی به دل دارم که درمانش تو می باشی

درون سینه را بغضی که فریادش تو میباشی

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی در وصف پدر

دلم را هاله ی مهتاب کردم

صدای لحظه ها را خواب کردم

به یاد چشمهایت ای پدر جان

تمام آسمان را قاب کردم …

دوبیتی در وصف پدر مرحوم

از فراقت با غم محنت، هم آغوشم پدر

رفتی و از مرگ جانسوزت سیه پوشم پدر

 خنده و مهر و وفا و مهربانیهای تو

در جهان هرگز نمی گردد فراموشم پدر

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی در وصف پدر شهید

پدر ای عشق من ای ماه تمـــام

سایه ات بر سر من باد مــدام

تپش قلب من از سینه ی توست

مستم از عشق تو بی باده و جام

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی در وصف پدربزرگ

ای پدر رفتی و یاد تو نرفت

دل برفت، شادی برفت، امید رفت

 حال در سوک تو بنشسته ایم

زنده ایم اما ز دل بشکسته ایم

دوبیتی زیبا در وصف پدر

از آسمان به کجا آمدم خدا؟! بنویس

از آن دقیقه ی اول ، از ابتدا بنویس

چطور شد که پدر اشتباه فاحش کرد؟!

و سیب،وسوسه شد! دست بر قضا؟ بنویس

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی در وصف فوت پدر

پدر یعنی تپش در قلب خانه

پدر یعنی تسلط بر زمانه

پدر احساس خوب تکیه بر کوه

پدر یعنی تسلا، وقت اندوه

⇔⇔⇔⇔

شعر دوبیتی در وصف پدر و مادر

بعضی ها

سعادت گفتن کلماتی را دارند

که برخی حسرت گفتنشو دارند

مثل : سلام بابایی خسته نباشی …

دوبیتی زیبا در سوگ پدر

دیشب آمد باز بابا در برم

خواب بودم دست زد روی سرم

دید چشمانم که بابا آمده

با رخی معصوم و زیبا امده

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی های زیبا در وصف پدر

پدرم نام تو را بر لوح زر باید نوشت

نام تو، بابای من، بر تاج سر باید نوشت

من که نتوانم کنم حقت ادا، بابای من

در مقامت، مثنوی ها، با گهر باید نوشت

⇔⇔⇔⇔

دوبیتی در وصف مرگ پدر

راه نجات بشر چیست ای پدر؟

بر خیز چاره بیندیش ای پسر!

ما عمر خویش کرده و درحال رفتنیم

دانی در این دو روز عمر ستم ها کشیده ایم

شعر دوبیتی در وصف فوت پدر

پدر تنها به سوی کوچه ای رفت

که آنجا خاطراتش خفته ماندست

پدر از عشق با مرغ سحر گفت

ولی شمعش به پا یانش رساندست

⇔⇔⇔⇔

این چنین زار که امروز منم در غم عشق

قول ناصح نکند چاره و پند پدرم

عبید زاکانی

⇔⇔⇔⇔

پدرم گفت که هم زخم هلاکت بخورد

خویشتن هرکه چنین بر سر نار اندازد

گفتم از مدعیان باک مدار ای بابا

چه توان سوخت از آتش که چنار اندازد

نزاری قهستانی

⇔⇔⇔⇔

ای طنین نام تو بر گوش من / ای پناه گریه ی خاموش من

همچو باران مهربان بر من ببار / ای که هستی مثل ابر نو بهار

⇔⇔⇔⇔

روح پاکت با امیرالمومنین محشور باد

خانه قبرت ز الطاف خدا پر نور باد

ای چراغ زندگانی، ای پدر یادت بخیر

خاطرت در باغ فردوس برین مسرور باد

⇔⇔⇔⇔

شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال

خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت

رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

دوبیتی در وصف پدر ، شعر در وصف پدر و مادر از مولانا + دکلمه در سوگ پدر

ای طنین نام تو بر گوش من / ای پناه گریه ی خاموش من

همچو باران مهربان بر من ببار / ای که هستی مثل ابر نو بهار

⇔⇔⇔⇔

ای پدر بوی شقایق می دهی

عاشقی را یاد عاشق می دهی

با تو سبزم ،گل بهارم ، ای پدر

هر چه دارم از تو دارم ای پدر

⇔⇔⇔⇔

این چنین زار که امروز منم در غم عشق

قول ناصح نکند چاره و پند پدرم

عبید زاکانی

⇔⇔⇔⇔

شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال

خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت

رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

⇔⇔⇔⇔

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

حافظ

⇔⇔⇔⇔

ای پدر ای با دل من همنشین ای صمیمی ای بر انگشتر نگین

ای پدر ای همدم تنهاییم آشنایی با غم تنهاییم

⇔⇔⇔⇔

ای طنین نام تو بر گوش من ای پناه گریه ی خاموش من

همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار

⇔⇔⇔⇔

پدر ای وجودم از تو

قدرت و توان گرفته

ای که از دم نفس هات

هستی من جان گرفته

⇔⇔⇔⇔

ظلم کردم ز جهل بر تن خویش

پدرم هم جهول بود و ظلوم

انوری

⇔⇔⇔⇔

پدر ای که از تو جاری

خون زندگی تو رگ هام

ای که از نور دو چشمت

نور زندگی به چشمام

⇔⇔⇔⇔

در عالم خیال به چشم آمدم پدر

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سیاه او شده بود اندکی سپید

گویی سپیده از افق شب دمیده بود

⇔⇔⇔⇔

خیال پدر (سهراب سپهری)

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال

خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت

رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

درعالم خیال به چشم آمدم پدر

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سیاه او شده بود اندکی سپید

گویی سپیده از افق شب دمیده بود

یاد آمدم که در دل شبها هزار بار

دست نوازشم به سر و رو کشیده بود

از خود برون شدم به تماشای روی او

کی لذت وصال بدین حد رسیده بود

چون محو شد خیال پدر از نظر مرا

اشکی به روی گونه زردم چکیده بود

⇔⇔⇔⇔

در صداقت برتر از آیینه ای در رفاقت باده ای بی کینه ای

ای سپیدار بلند و بی پایدار می برم نام تو را با افتخار

⇔⇔⇔⇔

بر کوزه‌گری پریر کردم گذری

از خاک همی‌نمود هر دَم هنری

من دیدم اگر ندید هر بی‌بصری

خاک پدرم در کف هر کوزه‌گری

بابا روزت مبارک

⇔⇔⇔⇔

دوستی کم نکنم، با تو پسر، ور به مثل

دشمن مادر و خصم پدرم باید بود

اوحدی

⇔⇔⇔⇔

پدرم گفت که هم زخم هلاکت بخورد

خویشتن هرکه چنین بر سر نار اندازد

گفتم از مدعیان باک مدار ای بابا

چه توان سوخت از آتش که چنار اندازد

نزاری قهستانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *